رمان گرگینه ی من
p²⁰
ات : میگفتم شائون دوست عزیزم من خون آشامم دارم میرم که از شهر دور باشم؟!
شائون : مشکلش چیه؟!.
ات : نمیدونم والا خودت اون مغز نوخودیت رو به کار بگیر ببین مشکلش چیه:/...نشستم روی کاناپه و لم دادم و لش کردم
ته : بیا اینو بخور (میشینه کنارش و ی لیوان قهوه میزاره)
ات : قهوه ؟!
ته : ارع فقط بخور
ات : بلندش کردن و بوش کردم ...بوش افتضاح بود...نمیخوام
ته : آت لطفاً...باید ی چی درونت داشته باشی که شبیه انسان باش حداقلش ¹ درصد...یادته باهم نشستیم قهوه خوردیم!؟ ....یادته هر روز می اومدی کافی شاپ..
ات : با حرفای ته برداشتم و همه رو سر کشیدم...شائون ؟!
شائون : هوم؟!
ات : ...
ات : میگفتم شائون دوست عزیزم من خون آشامم دارم میرم که از شهر دور باشم؟!
شائون : مشکلش چیه؟!.
ات : نمیدونم والا خودت اون مغز نوخودیت رو به کار بگیر ببین مشکلش چیه:/...نشستم روی کاناپه و لم دادم و لش کردم
ته : بیا اینو بخور (میشینه کنارش و ی لیوان قهوه میزاره)
ات : قهوه ؟!
ته : ارع فقط بخور
ات : بلندش کردن و بوش کردم ...بوش افتضاح بود...نمیخوام
ته : آت لطفاً...باید ی چی درونت داشته باشی که شبیه انسان باش حداقلش ¹ درصد...یادته باهم نشستیم قهوه خوردیم!؟ ....یادته هر روز می اومدی کافی شاپ..
ات : با حرفای ته برداشتم و همه رو سر کشیدم...شائون ؟!
شائون : هوم؟!
ات : ...
- ۳.۰k
- ۳۰ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط